سفارش تبلیغ
صبا ویژن
RSS
|
خانه
|
شناسنامه
|
پست الکترونیک
|
پارسی بلاگ
اوقات شرعی
انتظار
مبنای چهارم:عقل گرا ئی(راسیونالیسم) (44)
(جمعه 86/12/3 ساعت 12:7 عصر)
چالش مسیحیت، به علم و قلمرو تجربى اختصاص نداشت، بلکه مسیحیت به دلیل اشتمال بر آموزههاى ناسازگار با عقل، در برابر عقل و مدعیان عقلانیت قرار گرفت، اینجا مىتوان به آموزههاى «تثلیث»، «تجسد»، «گناه نخستین»، «مسأله خدا»، «فروش آمرزشنامه»، «قداست و عصمت کلیسا و پاپ»، «تناقضهاى کتاب مقدس» و حمایت معنوى از حاکمان جور و مشروعیت بخشى به حکومت آنها، اشاره کرد.
[45]
لوتر به مخالفت با فروش آمرزشنامه برخاست و با نقد تفسیر آباى کلیسا از کتاب مقدس و انکار برترى و عصمت پاپ، در تضعیف کلیسا قدمى بزرگ را برداشت.
طیف دیگر از عقل گرایان، «دئیسم»؛ یعنى خداپرستان طبیعى بودند که اعتقاد داشتند انسان که با تکیه بر عقل، قادر بر شناخت خداوند است و به بعثت پیامبران نیازى نیست.
[46]
دئیستها براى تضعیف بیشتر دین آسمانى، به کاستىها و تناقضهاى کتاب مقدس متمسک مىشدند.
[47]
عقل گرایى ادعاى وسیعى داشت و به شناخت خدا اختصاص نداشت، بلکه طرفدار توانایى و کفایت عقل و بىنیازى از دین در عرصههاى مختلف مانند: حکومت، سیاست و اقتصاد بودند.
[48]
عقل گرایانِ افراطى، راهبرد عقلى را براى شناخت و اثبات خداوند و عالَم مجردات انکار کردند و مدعى شدند ایمان و تصدیق خداوند از آموزههاى «عقل گریز» است و مبناى خداوند، باید تنها وجدان و اخلاق باشد.
[49]
نقد نظریه
در نقد این مبنا، نکات زیر قابل توجه است:
1. تفاوت اسلام با مسیحیت:
تعارض و چالش علم و دانشمندان، به مسیحیت تحریف شده و آموزههاى غیر عقلانى آن اختصاص دارد. آیین اسلام بر احکام عقلانى مشتمل است. استاد در این باره مىگوید:
«اسلام گزاف حرف نمىزند. این پیوندى که میان عقل و دین اسلام هست، در مورد هیچ دینى وجود ندارد. شما از علماى هر دین دیگرى بپرسید چه رابطهاى میان دین و عقل هست؟ مىگوید هیچ، اصلاً عقل را با دین چکار؟! مسیحیت از تثلیث شروع مىشود و در این مورد حرفى مىزنند که اگر بگوییم با عقل جور در نمىآید، مىگویند در نیاید. در اسلام تسلیم کورکورانه نیست، تسلیمى که ضد عقل باشد نیست.»
[50]
نکات زیر مدعاى فوق را روشن مىکند:
2. دعوت به تعقل و حجیت آن:
اسلام نه تنها مخالف عقل و تعقّل نیست، بلکه در موارد متعددى انسان را به تعقل و استفاده بهینه از عقل دعوت مىکند و آن را «رسول باطنى» وصف مىکند و در قرآن کریم مکرّر از عدم کاربست تعقّل مذمت شده است.
استاد دیدگاه قرآن به عقل را سندیت و اعتبار عقل مىداند و براى آن به آیات متعددى استشهاد مىکند. وى مدعاى خود؛ یعنى حجیت عقل را با این دلالت ثابت مىکند:
[51]
الف.
دعوت قرآن به تعقّل
ب.
بکارگیرى استدلالهاى عقلى؛ مانند نظام علّى و معلولى
ج.تبیین
فلسفه احکام
د.
مبارزه با خطاهاى عقل
3. ملازمه عقل و دین:
استاد در جاهاى مختلف اشاره دارد که دین جاودانه باید مطابق فطرت و عقل انسان باشد و احکام آن براى جاودانه ماندن مىبایست با عقل ملایمت داشته باشد که در اصطلاح فقها و اصولیین از آن به قاعده «ملازمه عقل و شرع» تعبیر مىکنند.
استاد شهید در تبیین ملازمه بالا مىگوید:
«بین حکم عقل و حکمِ شرع، همیشه تلازم است؛ یعنى هر چه را که عقل حکم به لزوم آن کند، دین هم حکم به لزوم آن مىکند و هر چه را که دین حکم به لزوم آن کند، عقل هم حکم مىکند. به این معنى که اگر عقل یک مصلحتى را کشف کرد. (کشف یقینى و قطعى نه کشف احتمالى و گمانى)، در اینجا باید حکم بکنیم که حتماً اسلام دستورش همین است ولو آن دستور به ما نرسیده باشد.»
[52]
البته ملازمه فوق، تنها حکم عقل را بر اساس حکم شرع ثابت مىکند، اما اینکه در هر حکم شرعى، عقل نیز قادر به شناخت دلیل و ملاک حکم شرع است، ملازمه این را ثابتنمىکند:
«معناى این جمله این نیست که هر جا شارع حکمى وضع کرد، عقل هم الآن حکم دارد؛ مثلاً اگرشارع گفته است گوشت خوک حرام است، عقل هم مىفهمد که چرا حرام است، نه. مقصود این است که در هر حکمِ شارع، رمزى وجود دارد که اگر آن رمز را براى عقل بگویید، عقل هم تصدیق مىکند.»
[53]
مبناى ملازمه فوق، اهتمام اسلام به عقلانیت است که در اصطلاح اصولیین و فقها از آن به «تابعیت احکام از مصالح و مفاسد» تعبیر مىشود. به موجب این اصل احکام واجب و استحبابى، درپى خود مصالحى دارد؛ چنانکه احکام حرام و مکروه در متعلقات خود، مفاسدى را داراست. استاد در این باره مىگوید:
«اگر اسلام چیزى را گفته واجب است، به این دلیل است که یک مصلحت ملزمهاى در کار بوده و اگر چیزى را گفته حرام است، به دلیل یک مفسده بسیار مهمى است. فقها مىگویند آن مصلحتها و مفسدهها به منزله علل احکاماند.»
[54]
4. عقل منبع دینى و فقهى:
اهتمام اسلام بر عقل، تنها در ملازمه بین حکم شرع و عقل منحصر نشده، بلکه عقل را به عنوان یکى از منابع چهارگانه در عرض قرآن و سنت به رسمیت شناخته است. استاد شهید در این باره مىگوید:
«اسلام در اساس قانونگذارى، روى عقل تکیه کرده است؛ یعنى عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدأ براى قانون به رسمیت شناخته است... و این خیلى عجیب به نظر مىرسد که در دینى، در مبادى استنباط، عقل را در ردیف کتاب آسمانى قرار بدهند، بگویند این مبادى چهار چیز است و یکى از آنها عقلاست.»
[55]
لازمه در عرض قرآن و سنت قرار دادنِ عقل، عدم تعارض آن سهاست.
«این اولاً متضمن این مطلب است که آن دین به تضادى میان عقل و کتاب آسمانى و سنت معتقد نیست و اگر معتقد به این تضاد بود، محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد.»
[56]
استاد در ادامه متعرض فروض امکان تعارض عقل و دین مىشود و تأکید مىکند که «نص» قرآن و سنت با حکم قطعى عقل اصلاً تعارض نمىکند، امکان تعارض حکم قطعى عقل با ظاهر کتاب و سنت است که در این فرض به دلیل حکم عقل از ظاهر قرآن و سنت صرف نظر مىشود.
[57]
5. عدم کفایت عقل:
اما بسنده نبودن عقل و اظهار بىنیازى از دین در عرصههاى مختلف؛ از جمله شناخت خداوند (ادعاى دئیسمها) و عرصه اجتماع، اقتصاد و حکومت (ادعاى سکولارها) از جهاتى قابل نقد است که اشاره مىشود:
5.1. عدم شناخت مبدأ و معاد:
عقل بیشتر انسانها به تنهایى قادر به شناخت خداوند و ایمان به آن نیست، لذا ارسال پیامبران براى بیدارى عقل بشر براى شناخت خداوند لازم است. به بیان دیگر، با وجود ارسال 124 هزار پیامبر آسمانى، بشریت در شناخت خداوند به نقطه مطلوبى نرسیده است، حال اگر رسول آسمانى نمىآمد و بشریت به خودش واگذار مىشد، وضعیت بشریت به مراتب بدتر از این مىشد.
اما این ادعا که بعضى انسانهاى نابغه قادر به شناخت خداوند هستند، باید گفت آنان نیز به صورت کلى و به شکل براهین عقلى قادر بر این امر هستند، اما شناخت کامل خداوند از قبیل صفات جمال و جلال خداوند با بیان پیامبران میسور است.
وانگهى در مسأله آخرت و چگونگى جزئیات آن، عقل ناتوان است و باید تصویر آن را از پیامهاى آسمانى دریافت کرد.
نکته دیگر اینکه عقل به انسان تنها تصورات و تصدیقات صورى و منطقى مىبخشد، اما اصل ایمان و عشق و محبت به مبدأ و معاد تنها از عهده ادیان و پیامبران آسمانى بر مىآید.
استاد نقش اعتقاد به معاد را ملازم با نیاز به دین و عدم عقل بسندگى مىداند و در اینبارهمىگوید:
«اگر ما تنها مسأله آخرت را بپذیریم (برزخ و آخرت و اینها) بدون شک علم و عقل بشر کافى نیست، براى تحقیق در مسایل آخرت و تشخیص اینکه چه چیزى براى سعادت اخروى نافع است و چه چیزى مضر؛ حتى بشر با علم و عقل خودش اصلا نمىتواند پى ببرد به وجود یکنشأهاى.»
[58]
5.2. نیاز به دین در اجتماع:
مسأله اصلى در عقل بسندگى ادعاى استقلال بشریت از ادیان و پیامبران آسمانى در تنظیم امور اجتماعى خودشان است.
استاد مطهرى در بررسى این مسأله، از دو رویکرد درون و برون دینى بحث مىکند:
«آن چیزى که بیشتر باید رویش بحث کرد، مسأله زندگى اجتماعى است که آیا واقعاً این زندگى دنیایى بشر نیازى به پیغمبران دارد یا ندارد؟ اولاً ببیینیم خود قرآن چه مىگوید؟ آیا در قرآن به این مسأله عنایتى هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟
ما مىبینیم قرآن تنها مسأله عالم آخرت را بیان نمىکند، مسأله زندگى دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح مىکند، خیلى واضح و صریح، در آن آیه معروف:
«لَقَدْ أرسلنا رُسُلَنا بالبَیِّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لِیَقُوم الناسُ بِالْقِسْطِ.»
[59]
پس معلوم مىشود قرآن این را یک نیازى دانسته است و براى این اصالتى قائل شدهاست.»
[60]
استاد مطهرى در اثبات برون دینى نیاز به دین و نبوت با بعد اجتماعى انسان تأکید مىکند که تبیین آن در نکات ذیل روشن مىشود:
الف. زندگى اجتماعى خاص انسان:
انسان بر خلاف بعضى جانداران، براى تأمین زندگى خود ناچار به تن دادن به زندگى نوعى و اجتماعى است.
«بشر یک موجود خاصى است که زندگىاش باید زندگى اجتماعى باشد؛یعنى بدون اینکه با یکدیگر زندگى کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگى تعاونى داشته باشند، امکانپذیر نیست.»
[61]
ب. غریزه نفعطلبى انسان:
اما زندگى اجتماعى انسان مانند بعضى حیوانات غریزى نیست، به گونهاى که از طرف طبیعت و غریزه همه مناصب و مشاغل انسان و چگونگى رفتار وى با دیگران قبلا تعریف و پىریزى شده باشد، بلکه زندگى اجتماعى انسان، تنها در اجتماعى بودن مانند جانداران اجتماعى است. انسان بر خلاف جانداران، داراى نفس مختار است که منافع و مصالح جامعه و دیگران را به سود خود جلب مىکند و به اصطلاح غریزه «نفعطلبى» در اینان نهفته است.
«بشر به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است، امکان تخلف از وظیفه همیشه برایش هست و به حکم این که غریزه حیات دارد و مىخواهد زندگى بکند، نفعجو آفریده شده و دنبال منفعت خودش هست، این است که هر فردى آن چیزى که ابتدائاً در باره آن فکر مىکند این است که در اجتماع دنبال هدفهاى شخص خودش و فرد خودش برود، نه دنبال مصلحتاجتماع.»
[62]
ج. عدم تشخیص منافع و مصالح جامعه:
نتیجه حس نفعطلبى انسان این مىشود که همه فکر و همش منافع خودش باشد و اصلاً به فکر منافع دیگران و جامعه نیست، بلکه قادر به درک و شناخت آن نیز نمىباشد.
«آن چیزى که اول بار بشر و براى فکر بشر مطرح است، منفعت فرد است نه مصلحت اجتماع، مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد...»
[63]
د. عدم رعایت منافع جامعه:
نکته پیشین تأکید داشت که انسان به شناخت مصالح ومنافع قادر نیست،این نکته تأکید دارد نباید انکار کرد که در فرض تشخیص، صرف تشخیص کافى نیست، چرا که به دلیل غریزه نفعطلبى، انسان به همه تشخیص خود عمل نمىکند و منافع خود را بر دیگران مقدم مىدارد.
«مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت مىکند. حیوان اجتماعى به حکم غریزه مصلحت اجتماع را تشخیص مىدهد مىرود دنبالش و به حکم غریزه آن را اجرا مىکند.»
[64]
ه" . نیاز به نبوت در تشخیص و رعایت مصالح جامعه:
رهاورد چهار مرحله پیشین این مىشود که براى شناخت و رعایت مصالح جامعه - که سعادت حقیقى انسان در آن تأمین مىشود - به ادیان و پیامبران آسمانى نیازى هست و گرنه عدالت اجتماعى از بین رفتهبود.
«بشر در هر دو ناحیه[تشخیص و رعایت مصالح جامعه] این نیاز را دارد، نیاز دارد به یک هدایت و رهبرى که او را به سوى مصالح اجتماعىاش هدایت و رهبرى کند و نیازمند است به یک قوه و قدرتى که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش، او را دنبال مصالح اجتماعى بفرستد. مىگویند[حکما] پیغمبران براى این دو کار آمدند. هم او را به مصالح اجتماعى راهنمایى مىکنند و هم - که این دومى شاید بالاتر است - او را موظف مىکنند، یک قدرتى بر وجودش مسلط مىکنند به نام «ایمان» که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعى را اجرا مىکند».
[65]
استاد در جاى دیگر تأکید دارد که مقتضاى عقل عملى انسان نفعطلبى است، پیامبران با نشان دادن منافع و مصالح فراتر از نفع شخصى و مادى، عقل عملى انسان را به سوى رستگارى و سعادت واقعى هدایت مىکنند.
[66]
استاد دلیل عدم قدرت تشخیص مصالح جامعه از سوى عقلاى قوم را اختلاف آنان در اصل تفسیر سعادت و مصالح جامعه و عدم ارائه یک برنامه منسجم و متقن ذکر مىکند:
«بشر هنوز در مسأله سعادت و راهى که باید براى خوشبختى کامل پیش بگیرد، به توافق نظر نرسیده است، همان اندازه که علما و فلاسفه در دو هزار و پانصد سال قبل در این زمینه اختلاف نظر داشتند، امروز هم دارند، چرا؟ براى اینکه درون ذرّه شناخته شده است ولى انسان هنوز مجهول و ناشناخته است. طرح و تنظیم برنامه سعادت انسان فرع بر این است که تمام استعدادها و ظرفیتها و کمالات انسان و تمام خط سیر تکاملى انسان، که هر دو سر به بىنهایت مىزند، شناخته شود.»
[67]
نویسنده: ابراهیم مهدویان
نظرات دیگران ( )
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
فیلم سیمونه
[عناوین آرشیوشده]
بازدیدهای این وبلاگ ?
امروز:
18
بازدید
بازدید دیروز:
0
کل بازدیدها:
21484
بازدید
درباره من
ابراهیم مهدویان
مطالب بایگانی شده
زمستان 1386
تابستان 1387
اشتراک در خبرنامه